شهدای قلعه کعبی
شهدای قلعه کعبی
آخرین اخبار فوتبال زیدون

شهید ابوالقاسم نیک

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما

در برج شیران (اسد، مرداد ماه ) شیر مردی پا به عرصهی وجود نهاد که به عشق پیامبر اسلام او را ابوالقاسم نامیدند تا به حق حامی نام نیک این خانواده اصیل باشد.

شهید ابوالقاسم نیک در سیزدهم مرداد سال1338 در خانواده ای مذهبی و زحمتکش در روستای قلعه کعبی از توابع بخش زیدون دیده به جهان گشود و در لحظه لحظهی زندگیش با عشق و محبت به اهل بیت علیهمالسلام سیراب می گشت. در نوجوانی در مراسمهای مذهبی و دعا و عزا داری سرور آزادگان جهان عاشقانه شرکت می نمود. تواضع وحسن خلق او در برخورد با دیگران زبانزد اهل روستا بود و در چهرهی مهربانش هر دلی را مسکن خود می ساخت.

او تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان شهید عبدیپور(مولوی) همان روستا با موفقیت به پایان برد، اما کمبود امکانات و تنگدستی مالی باعث شد که به یاری پدر بزرگوارش در امر کشاورزی بشتابد و از ادامه تحصیل باز بماند.

این انسان دلیر در سال 57 در ایام انقلاب شجاعانه از خدمت در نظام ستم شاهی سر باز زد و تاوانش را - که تعقیب وتوهین به خانوادهاش بود - به عشق امام و اسلام به جان خرید. این شیرمرد منطقه زیدون با وزش نسیم روح بخش انقلاب اسلامی، اگر چه در آغاز راه تشکیل زندگی مشترک بود، اما عاشقانه خود را در جهت دفاع از امام عزیز و مرزهای ایران اسلامی، برای ادامه خدمت سربازی معرفی و با شروع جنگ تحمیلی به منطقه عملیاتی سوسنگرد اعزام گردید و پس از نبردی حماسه ساز در تاریخ 16/5/1360 مظلومانه به مولایش حضرت اباعبداللهالحسین(ع) پیوست. آری گویی نیمه مرداد ترجیعبند زیبای غزل عاشقانه او بود که در مصرع پایان زندگیاش یادآور مطلع زیبای زندگی ابدی اوست که به هم می رسند و برای ابد تکرار می شوند و خاطره او را در قلب انسانیت زنده میکنند. پیکر پاک این شهید با بدرقه کم نظیر مردم قدر شناس و آزاده زیدون در گلزار شهدای روستای امامزاده سید نصرالدین محمد به خاک سپرده شد تا روز حشر گواهی به مظلومیت آزادگان جهان شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 

خاطره

با توجه به اینکه بنده همکلاس و هم سن شهید ابوالقاسم نیک بودم و در تیم شهدا توپ میزدیم شناخت کاملی از این عزیز داشتم و ار اضاع وی بی اطلاع نبودم. این شهید عزیز به لحاظ اینکه در نظام ستمشاهی خانواده وی در نهایت سختی، زندگی میکردند و از داغ بی عدالتی و اجحافی که رژیم شاه نسبت به مردم روستا اعمال کرده بود، حاضر نمیشد به خدمت سربازی برود و چندین بار مأمورین پاسگاه انتظامی (ژاندارمری) سردشت سعی کردند که وی را دستگیر نمایند و بالاجبار به سربازی ببرند که با توجه به شجاعت و زرنگی خارق العاده این شهید، هر بار که میآمدند سرافکنده باز میگشتند و حتی یکبار خود من ناظر بودم که رئیس پاسگاه آن زمان، سر فحش و ناسزا را نثار خانواده این عزیز نمود زیرا برای آنها مایه سرافکندگی بود که نمیتوانند شهید را دستگیر نمایند. شهید بعد از پیروزی انقلاب خودش داوطلبانه به خدمت مقدس سربازی اعزام و در نهایت در منطقه سوسنگرد به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

نامه شهید به عمویش

خدمت عموی عزیزم

پس از عرض سلام، سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهان و خواستارم چنانچه از راه لطف و مرحمت جویای احوال اینجانب برادر خود ابوالقاسم نیک باشید، بحمدالله صحت و سلامتی - که یکی از بزرگترین نعمتهای الهی است - برقرار است و ملالی نیست جز دوری شما که آن هم خدا کند به خیر و خوبی تازه گردد.

عموجان! موقعی که این نامه را مینویسم ساعت 6 بعد از ظهر است. خودت میدانی که این روزها جنگ در اطراف ما ادامه دارد. روزی که جنگ تن به تن داخل سوسنگرد بود ما با خیال راحت داخل پاسگاه خدمت میکردیم و روزی که عراقیها به سوسنگرد حمله میکردند ما بیسیم آنها را گرفته بودیم و گوش میگرفتیم که این نامردان چطور حمله میکردند. تانکهای دور زن آنها به شهر سوسنگرد میزد و نیروی زمینی آنها پیش روی میکرد. عمو جان! این مرتبه قصد داشتند اهواز را بگیرند که شکست خوردند، ایران در شهر سوسنگرد خیلی شهید داد از نظامی،پاسدار،بسیج تقریباً 300 نفر شهید بدون اسرایی که گرفته بودند.

عمو جان! بخدا قسم طوری بچههای ما را محاصره کرده بودند که راه نجات نداشتند. در شطی که کنار هنگ سوسنگرد است یک قایق داخل آب بود و 30 نفر از بچهها داخل قایق نشسته بودند، عراقیها آنها را میبینند و قایق آنها را به توپ بستند و همهی30 نفر غرق شدند که حتی یکی از جنازهها را که داخل آب پیدا کرده بودند، آوردند هویزه که خودم آن جنازه را در ماشین دیدم. ولی روزی که ارتش ایران به سوسنگرد رسید، عراقیها فرار کردند آن قدر از عراقی ها کشته شد که حد و حساب نداشت. خود روز عاشورا تا دو روز بعد هواپیماهای ایرانی بر فراز شهر سوسنگرد و هویزه مواضع آنها را میکوبیدند.

مادر بهمن و بچهها را سلام برسانید، دیگر مزاحمت نمیشوم. حاج عزیز پدر نوراله و مادر عزیز و عباسعلی با خانواده را سلام میرسانم.

ابوالقاسم نیک

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, توسط کوروش آقایی _ میثم مهدوی _ علی عراری